کد مطلب:140510 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

نقل مسلم گچ کار در شهر کوفه
از مسلم گچ كار نقل شده كه گفت: پسر زیاد ملعون مرا برای اصلاح دارالاماره و مرمت آن خواست، من در كوفه به بنائی و گچ كاری و تعمیر دارالاماره پرداختم و هنگامی كه درهای قصر را گچ كاری می كردم فاذا بالزعفات قد ارتفعت من جنبات الكوفة ناگاه دیدم از اطراف كوفه و جوانب آن صدای مهیب و آوازهای غریب بلند شد بانگ كوس است كه از عرش برین می گذرد چنان غلغله و ولوله بر سر پا بود كه گویا زلزله بر زمین افتاده بود از خادمی كه در نزد من بود پرسیدم چه شده كه می بینم كوفه از صدای ضجه از جای كنده شده خادم گفت الساعة اتوا برأس خارجی كه سر یك خارجی را كه بر امیرالمؤمنین یزید ملعون خروج كرده


بریده اند و می آورند پرسیدم من هذا الخارجی نام آن خارجی را میدانی كیست گفت آری حسین بن علی است مسلم گفت چون این را شنیدم از خادم جدا شدم و لطمت بوجهی حتی خشیت علی عینی ان تذهبا چنان با دست گچ آلوده بصورت خود زدم گفتم آه چشمهای من كور شد بعد دستهای خود را شستم و از قصر بزیر آمدم تا به كناسه كوفه رسیدم دیدم مردم تماشائی آنقدر ازدحام دارند كه راه نیست و همه انتظار آوردن اسراء و سرها را دارند در این اثنا دیدم اذا قبلت نحو اربعین شقة [1] تحمل علی اربعین جملا فیها الحرم و النساء و اولاد فاطمة علیهاالسلام قریب چهل شتر كه جهاز آنها پاره ی چوب بود و بیكدیگر بسته بودند و اولاد فاطمه و ذراری رسولخدا و حریم سید الشهداء را بر آن نشانیده بودند و بر هر شتری دو پاره ی چوب بسته بودند و آن اسیران دل خسته و آن كبوتران حرم پرشكسته را بر روی آنها نشانده بودند

شعر



دیدم زنان چند بجمازه ها سوار

سرها برهنه همچو اسیران زنگبار



هر زن چو جان گرفته در آغوش دختری

هر دختری بچهره درخشنده اختری



در آن میان دختركی همچو آفتاب

از گیسوان افكنده برخسار خود نقاب



هر دم زدی بسینه و نالید از جگر

نوعی كه بر فلك زدی از ناله اش شرر






بنگر بمن كه بی كس و بی یارم ای پدر

در دست ناكسان جفا كارم ای پدر



بودم ترا چو جان عزیزی ولی كنون

خوار و ذلیل كوچه و بازارم ای پدر



یكدم بیا به شمر بكن التماس

كآن جورپیشه كم كند آزارم ای پدر



اذا بعلی بن الحسین علیهماالسلام علی بعیر بغیر وطاء و اوداجه تشخب دما مسلم می گوید كه ناگاه چشمم بر امام بیمار افتاد دیدم كه با حال نزار بر شتر برهنه سوار و نیز اعضایش از جفای اشرار مجروح بود و خون از رگهای گردنش جستن می كرد چه اینكه شخب آن پستانی را گویند كه از شیر پر شده باشد بمحض رسیدن دست و اشاره ی انگشتان شیر از او جستن نماید اینجا هم مسلم گچكار گوید خون همانطور از رگهای آن علیل بیمار جستن می كرد و با حالت زار بیقراری می كرد

و هو یقول بصوت حزین، با دیده گریان می فرمود:

شعر



یا امة السؤلا سقیا لریعكم

یا امة لم تراعی جدنا فینا



ای بدترین امت شما را خدا خیر ندهد كه رعایت حرمت جد مادر حق ما نكردید



تسیرونا علی الاقتاب عادیة

كاننا لم نشید فیكم دینا



این حق ما بود كه اولاد پیغمبر را بر روی چوبهای شتران بنشانید و بصورت اسیر وارد شهر و دیار كنید ما مگر مشید دین و آئین شما نبودیم و صار اهل الكوفة یناولون الأطفال الذین علی المحافل بعض التمر و الخبز و الجوز اهل كوفه را دیدم كه بر اطفال خردسال خرما و جوز و پاره نان می دادند و ام كلثوم ناله و فریاد می كرد ای امان ای نامسلمانان ان الصدقة علینا حرام صدقه بر ما آل محمد حرام است پس


دست می آورد و آن نان و خرما را از دست و دهان اطفال می گرفت و بزمین می انداخت زن و مرد اهل كوفه از این كار دختر علی زار زار می گریستند كه ببینید بچه ها دارند از گرسنگی می میرند و آن مخدره راضی نیست نان و خرما را بخورند علیا مخدره گریه ی زنها را می دید می فرمود تقتلنا رجالكم و تبكینا نسائكم مردان شما قاتل ما هستند و زنان شما بر ما می گریند فالحاكم بیننا و بینكم الله یوم فصل القضاء خدایتعالی میان ما و شما در روز جزا و فصل القضا حكم كند مسلم گوید فبینما تخاطبهن اذا بضجة قد ارتفعت یعنی در آن اثنا كه آن مخدره معصوم داشت به اهل كوفه عتاب و خطاب می نمود ناگاه صدای خروش و غلغله مردم بگوشم رسید چون نظر كردم دیدم سرهای شهدا را آوردند.

شعر



دیدم از راه رسیدند سوارانی چند

بر سنانها سر پر چون شهیدانی چند



شده از گیسوی مشگین جوانان ز هوا

بر زمین مشگ فشان غالیه مویانی چند



یقدمهم رأس الحسین علیه السلام و هو رأس زهری اشبه الخلق برسول الله یعنی پیشاپیش سرها سر سرور شهیدان كه مانند ماه تابان بود خضاب محاسن پرخون آقا از سیاهی رنگ گویا به رنگ خضاب بود وجهه دارة قمر طالع دائرة صورتش مانند ماهی تمام بود كه از افق تیره طلوع نموده بود محاسن شریفش مثل هاله بر اطراف ماه دائره زده بود و الریح یلعب یمینا و شمالا باد كه می وزید محاسن شریفش را به یمین و یسار حركت می داد

فالتفت زینب فرات رأس اخیها چشم زینب دلشكسته كه بر سر مجروح برادر افتاد كه بآن نحو بالای نیزه بود طاقت نیاورده فنطحت جبینها بمقدم المحمل حتی راینا الدم یخرج من تحت قناعها سر خود را بلند كرد پیشانی را بچوبه پیش روی


محمل زد و شكست دیدم كه خون از زیر مقنعه آن مخدره بیرون آمد.

شعر



سر خود را چه زد بر چوب محمل

كه از خون ناقه اش بنشست بر گل



ز دل آنگه خروشی تازه برداشت

زبانحالش این آوازه برداشت



كه ای رعنا غزال دست توحید

ایا یكتا نهال باغ تجرید



تو تابان منیر برج جلالی

چرا بدر جمالت شد هلالی



فغان كز تیشه ی بیداد اعداء

سهی سرو قدت افتاده از پا



دل پر دردم از داغ تو خونست

بپرس آخر كه احوال تو چونست



همی خواهم كزاب چشم نمناك

بشویم نام خود زین تخته پاك



كشد گردون مرا بشكسته محمل

بدنبال سرت منزل به منزل



مرا داغ جوانان پیر كرده

سموم مرگ تو تأثیر كرده



راوی گفت دیدم محمل آن مظلومه روان شد و خون از زیر مقنعه و محمل جاری بود مسلم گوید دیدم فاومئت الیه بخرقة و جعلت تقول با دلی شكسته و سر شكسته اشاره به سر برادر كرد و از سوز جگر این ابیات را خواند



اخی یا اخی یا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدی غروبا



ما توهمت یا شقیق فؤادی

كان هذا مقدرا محتوما



ای هلال یكشبه زینب كه مردم تو را با انگشت نشان می دهند و هنوز كمال تو تمام نشده بود كه از پیش چشم خواهرت غروب كردی حسین جان از همه مصیبات تو مخبر و مطلع بودم اما این مصیبت را هرگز بخاطر نمی آوردم و حتم نمی دانستم كه سر تو بر سر نیزه و سر زینب برهنه باشد می گفتم شاید كار من و تو باینجا نرسد اكنون آمد بسرم از آنچه می ترسیدم برادر.



یا اخی فاطم الصغیره كلمها

فقد كاد قلبها ان یذوبا



ای پاره دل زینب دو كلمه با دخترت فاطمه صغیره حرف بزن كه نزدیك است


از غصه بمیرد برادر جان تو كه دل نازك بودی و اطفال خود را دوست می داشتی


[1] الشقة بالكسر شظية من لوح كما في القاموس معني عبارت مسلم جصاص كه مي گويد اذا قبلت نحو اربعين شقة يعني پيش آمد قريب چهل هزار شقه بيان شقه را مخصوصا فيروزآبادي در قاموس اللغة مي نويسد كه شقه بكسر شين پاره چوبست و شظية كل حلقة من شي ء.